از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق مزن خرمن ما سوختنی نیست
در طوف حریمش ز فنا جامه ی احرام
کردیم،که این جامه به تن دوختنی نیست
یک دانه ی اشک است روان بر رخ زرین
سیم و زر ما شد که اندوختنی نیست
در مدرسه آموخته ای گر چه بسی علم
در میکده علمی است که آموختنی نیست
خود را چه فروشی به دگر کس ، به خود ای دل!
بفروش ، اگر چند که بفروختنی نیست
گویند که در خانه دل هست چراغی
افروخته ، که اندر حرم افروختنی نیست
حاج میرزا حبیب خراسانی
با سلام لطفا آهنگ زیبای آن را که استاد محمد اصفهانی خوانده در وبلاگ خود قرار دهید. سپاس