کشکولک من

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

کشکولک من

هر اولی را پایانی است
مهم این است که چگونه آغازت را به پایان برسانی
اگر با هوالاول و الاخر ،در ظاهر و باطنت همراه باشی
امید عاقبت به خیری در تو میباشد
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
بحق محمد و آله الطاهرین

این یک کُشَیکَل میباشد (یعنی مُصغَّر کشکول یا تو بگو همان کشکولک)
یکی از سنت های علمای گذشته ما نوشتن کشکول بوده است
که شاید معروفترین آن ها کشکول جناب شیخ بهایی علیه الرحمه است
در کشکول بیشتر سخنان و نکات زیبایی که از این طرف و آن طرف به دست می آمده نوشته می شده است
و کمتر در آن ها نوشته های خود صاحب کشکول وجود دارد
در این کشکولک هم سعی بر آن است که نوشته های بنده حتی الامکان وجود نداشته باشد
و نوشته های خود را در وبلاگی دیگر بارگذاری خواهم کرد

۴ مطلب با موضوع «تمثیلات» ثبت شده است

ما باید به دریای نور و عنایت و کرامت اهل بیت علیهم السلام بپیوندیم

که اگر نپیوندیم و وصل نشویم و نرسیم سرنوشت ما سرنوشت همان رودهایی است که

به دریا نرسیدند گِل شدند

ما هم اگر به این نازنینان و به آستانه‌ی آن بزرگواران روی پیدا نکنیم به گِل می‌نشینیم

و بهره‌ای از‌ این زندگی و روزگار نمی‌بریم

خوشه چین


یک روز صبح با صداى استارت ماشینى از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ‏ها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتى نبود و پیشرفتى نبود.

من به یاد جرقه ‏هایى افتادم که در زندگى خودم مدام سر مى ‏کشیدند. و به یاد استعدادهایى افتادم که قابل سوختن بودند. و به یاد رکود و توقفى افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبان‏ گیرم بوده است.

در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده مى ‏گوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود.

هنگامى که هواها وجود مرا در بر مى ‏گیرند و دلم را هوا بر مى دارد، دیگر جرقه‏ ها برایم کارى نمى‏ کنند و اگر مى ‏خواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربه ‏ام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند


مرحوم استاد علی صفایی حائری

خوشه چین

عمر خیلی از ماها مثل یک نخ طولانی است 
که هر چند طول آن زیاد است
ولی وقتی آن را جمع کنند بیشتر از یک قرقره نمیشود

خوشه چین

مرحوم شیخ بهایى در کتاب «نان و حلوا» یش مى ‏گوید که:
در کوه‏هاى «جبل عامل» عابدى زندگى مى ‏کرد.
مدت‏ها بر او گذشت.غذایى برایش مى‏ آمد،نانى برایش مى ‏رسید، زندگى‏ اش مى‏ گذشت.
چند روزى امتحانش شروع شد. غذایش نیامد.
روز بعد هم نیامد.دو سه روز گذشت چیزى پیدا نکرد.
از شدت گرسنگى از کوه پایین آمد.
- مى ‏گویند این داستان، تمثیل خود شیخ بهایى است-
مى ‏گویند: پایین آن کوه جبل عامل ... آتش پرستى بود. به او روى آورد. به او نان و امکانى داد.
چند تا نان گرفت و خورد. سگى آن‏جا بود. به او حمله کرد. از ترس سگ، همه ‏ى نان‏ها را داد و سگ بلعید.
باز به او حمله کرد. گفت: من دیگر چیزى ندارم، چه سگ بدى هستى.
گفت: نه، تو بدى. من سال‏هاست این‏جا مانده ‏ام. ماه‏ها مرا فراموش مى ‏کنند، من به سراغ دشمن آن‏ها نمى ‏روم. به تو سه روز نان ندادند با دشمن آن‏ها مى‏ خورى؟!
این‏ها تمثیل است.

افسانه ‏اش عین این حقیقت است که ما به خاطر کم‏ها از خدا مى ‏بُرّیم.


(مرحوم استاد علی صفایی حائری -ع ص-)

خوشه چین