السلام علیک یا جواد الائمه
نور چشم رضایی آقا جان
من خودم را گدات می دانم
"یا جوادالائمه ادرکنی"
پای باب الجواد می خوانم
حرز نامت همیشه همراهم
کَرَم تو همیشه در یادم
هر زمان که گره به کارم خورد
پدرت را به تو قسم دادم
تو که از راه آمدی بابات
اشک شوق از دو چشم جاری کرد
روضه می خواند پای گهواره
تا خود صبح سوگواری کرد
از همان کودکیت با گریه
خیره در چشم های تو می ماند
از دو چشمان پاک و معصومت
آخر قصه ی تو را می خواند...
کودکی بودی و زمین خوردی
یاد کوچه و مادر افتادی
آخرش هم غریب مثل حسن
پای داغ مدینه جان دادی
تا نمیرم میان روضه ی تو
بغض این سینه وا نخواهد شد
همه ی عمر هم که گریه کنم
حق روضه ادا نخواهد شد
روضه خوان در شب شهادت تو
به کجا می برد دل ما را؟
روضه را از میان هلهله ها
می برد تا غروب عاشورا
تشنه بودی تو هم ولی آقا
به لب خشک تو که چوب نخورد
تن تو زیر آفتاب ولی
کسی انگشتر تو را که نبرد!
جسم پاکت اگر چه بر سَرِ بام
زیر آن آفتاب سوزان بود
ولی آن آفتاب و آن سرِ بام
بهتر از زیر سم اسبان بود
باز شکر خدا کبوتر ها
سایه افکنده اند روی سرت
در بیابان رها نشد بدنت
شیعیان آمدند دور و برت
تیر باران نشد جنازه ی تو
سنگ و نیزه نخورد بر دهنت
کفنی بود روی تو بکشند
و به غارت نرفت پیرهنت
جگرت پاره پاره شد اما
بدنت سالم است شکر خدا
تیغ با حنجر تو کار نداشت
سرت از پیکرت نگشته جدا
نیش و زخم زبان زدند ولی
نیزه در پهلوی تو گیر نکرد
دخترت را کسی لگد که نزد
خواهرت را کسی اسیر نکرد
گرچه دور و بر جنازه ی تو
همه زن های شهر رقصیدند
مردهای قبیله که دیگر
به غم خواهرت نخندیدند
***
کربلا گر چه سخت بود اما
خواهری بود، همسری هم بود
دشمنی پست و بی حیا گر بود
اهل بیت دلاوری هم بود
همسری با وفا به نام رباب
به غم و غصه هاش مرهم بود
همسر حضرت جواد چطور؟
خانه از آتشش جهنم بود
شاعر: داود رحیمی