یه رفیقی داشتم پاسدار بود
یه روز بهم یه چتر منوّر داد تا براش روی اون یه جمله درباره شهادت بنویسم
ظاهرا خودم پیشنهاد دادم که روش بنویسم :
شهادت هنر مردان خداست
ولی بنده بر اثر کم همتی یا هر چیز دیگه ای که بود این کار را نکردم
گذشت تا یه روز توی مسجد گفتن یکی از جوان های مسجد حالش وخیمه و براش آیه أمن یجیب خوندند...
نمیدونم چی بود که همون وقت به دلم افتاد نکنه ....
بعد از نماز از رفقا پرسیدم چی شده؟
گفتن دیشب رزمایش شبانه بوده ،
صبح چندتا از پاسدارها رفته بودند برای خنثی کردن چیزهایی که عمل نکرده بوده
و جواد هم که یکی از اونها بوده وقتی میخواسته منوّری که عمل نکرده بوده را خنثی کنه منوّر توی دستش عمل میکنه و به پیشانیش اصابت میکنه
و بعد از یکی دو روز که تو کما بود به شهادت رسید
والبته شب قبلش خوابی دیدم که الان مجال گفتنش نیست
نمیدونم چه ربطی بین نحوه شهادتش و اون چتر منور و جمله شهادت بود
خدایش رحمت کناد
او که قاری قرآن بود و مداح اهل بیت علیهم السلام
و چهره اش همیشه خندان
بماند که یک بار لوله اسلحه کلاش را گرفت کنار گوشم و یک تیر مشقی شلیک کرد
******
پ.ن:
بهانه این پست پاسداشت همراه شدن پاسدار گمنام با وبلاگ بنده بود
خدا بر توفیقاتشان بیفزاید