طاقت دوری از تو من ندارم
از آن زمان که تو را شناختم همه اش در فکر تو بودم
دیگر شبی نشد که بی یاد تو به صبح برسد و روزی نشد که بی یاد تو بگذرد
گل من ! آرزوی من! همه چیز من!
به خوبی میدانم که این دنیای فانی به پایان میرسد و آنچه باقی خواهد ماند عشق میان من و توست.
ای کاش ، ... ای کاش می توانستم فریاد بزنم ،گریه کنم ،بسوزم ، از شدت عشق تو گلویم را بغض سوزناکی در برگرفته و هر لحظه آماده است که برای تو و بخاطر تو شکافته شود.
چشمانم آماده است که سیل اشک خود را در سبزه زار مژه هایم جاری کند و صدایم آماده است که هر لحظه فریاد کند و به همه عالمیان بگوید که تو را دوست دارد.
زندگی من همه و همه به خاطر عشق به توست
وجود من سراپا مالامال از یاد و ذکر توست .
اما چرا ؟! چرا من اینقدر تو را دوست دارم ، چرا شراب عشق تو شبهای مرا به مستی با تو تبدیل می کند؟ چرا از بس برایت اشک ریختم چشمانم سیل خون در خود می پرورد؟
اکنون برایت میگویم:
یادت می آید آن زمان که مرا آفریدی فرشتگانت گفتند چرا او را خلق کردی ؟ و تو جواب دادی من چیزی از او می دانم که شما نمی دانید. یادت می آید به همه پیام آوران رسالت خود گفتی که به من از طرف تو پیام دوستی و محبت را دهند. یادت می آید به داوود خود گفتی برو به بندگان من بگو که آن ها را بسیار دوست دارم.
آن زمان که این همه به من نعمت دادی آن زمان که این همه مرا عزیز کردی آن زمان که در نامه عاشقانه خودت به من گفتی : "إنّی قَریبٌ" . آن زمان که در بلند آسمان زیبایی ملکوت ندای شیوا و شیرینت " اجیب دعوة الداع اذا دعان " دادی؟ آن زمان که به من گفتی بنده من دیگر از بس گناه کردی من از تو خجالت می کشم. یادت می آید آن زمان که به من گفتی بنده من نامه هعاشقانه مرا بخوان و به دعوت من لبیک بگو قبل از آن که روزی بیاید که دیگر یاوری نداری؟
همه این ها قلب مرا همچون تیری از کمان گسیخته نشانه رفت و دلم را شکست . دیگر خود را باختم در آن هنگام فریاد زدم : عزیز من به پاکی و عزت و جلالت سوگند که دیگر آمدم . دیگر دست از نافرمانی تو بازداشتم . خم ابروی تو مرا دیوانه خود کرد و نگاه عاشقانه ات همچو تیری در قلبم فرو رفت .
پس بگذار بگریم بگذار برایت بگویم که چه کردم :
دیگر بغضم شکافته شد ، اشکم از شوق تو به مانند مرواریدهای درخشان برق زد . گودی چشمانم لحظه به لحظه بیشتر شده ، گیسوان تو مرا به مستی کشانده ، آن هم چگونه مستی ای؟
مستی ای که شدت آن از مستی پس از خوردن هزاران جام نیز بیشتر بود.
حال خود جوابم را بده ، با این حال چگونه می توانم تو را به خاطر بهشت بپرستم ، چگونه می توانم تو را به خاطر ترس از جهنم آتشی که از گناهانم مهیا می شود تو را عبادت کنم؟
ببین برایت چه کردم!!
چه غصه ها که نخورده ام !!
حالا می خواهم یک آرزویی از تو بخواهم و آن این است که :
تو را به مهدی ات قسم ، تو را به فاطمه ات قسم ، تو را به همه عاشقانت قسم که این حال را از من نگیر و...
***