تن همه زشتی و بدی یا رجلاً خذ بیدی
جان همه دیوی و دَدی یا رجلاً خذ بیدی
از همه جا بی خبرم، عبرت اهل نظرم
لنگ و شل و کور و کرم یا رجلاً خذ بیدی
قدم به قدم به مرگ نزدیک می شوم
و از این نزدیک شدن احساس خوشحالی می کنم
نمی دانم چه زمانی وعده دیدار فرا می رسد
ولی برای آن لحظه روزها را می شمارم
و مشتاق چشیدن مرگ هستم