کشکولک من

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

کشکولک من

هر اولی را پایانی است
مهم این است که چگونه آغازت را به پایان برسانی
اگر با هوالاول و الاخر ،در ظاهر و باطنت همراه باشی
امید عاقبت به خیری در تو میباشد
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
بحق محمد و آله الطاهرین

این یک کُشَیکَل میباشد (یعنی مُصغَّر کشکول یا تو بگو همان کشکولک)
یکی از سنت های علمای گذشته ما نوشتن کشکول بوده است
که شاید معروفترین آن ها کشکول جناب شیخ بهایی علیه الرحمه است
در کشکول بیشتر سخنان و نکات زیبایی که از این طرف و آن طرف به دست می آمده نوشته می شده است
و کمتر در آن ها نوشته های خود صاحب کشکول وجود دارد
در این کشکولک هم سعی بر آن است که نوشته های بنده حتی الامکان وجود نداشته باشد
و نوشته های خود را در وبلاگی دیگر بارگذاری خواهم کرد

۵۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

سائلی پرسید از چه می زنی محکم به روی سینه ات

گفتم او را من بدین سینه زدن خانه تکانی می کنم

خوشه چین

کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش

خوشه چین
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
خوشه چین

می نویسم عشق وبی تردید می خوانم جنون

هرکسی دیوانه تر السابقون السابقون

می نویسم عشق وبی تردید می خوانم حسین

عاقلان دانند، لکن اکثرا لایعقلون

این سرشت ماست ازخاکیم،خاک کربلا

سرنوشت ماست پس،انا الیه الراجعون

خوشه چین

حسین جان..

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد


خوشه چین

از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق مزن خرمن ما سوختنی نیست
در طوف حریمش ز فنا جامه ی احرام
کردیم،که این جامه به تن دوختنی نیست
یک دانه ی اشک است روان بر رخ زرین
سیم و زر ما شد که اندوختنی نیست
در مدرسه آموخته ای گر چه بسی علم
در میکده علمی است که آموختنی نیست
خود را چه فروشی به دگر کس ، به خود ای دل!
بفروش ، اگر چند که بفروختنی نیست
گویند که در خانه دل هست چراغی
افروخته ، که اندر حرم افروختنی نیست 


حاج میرزا حبیب خراسانی

خوشه چین

عمریست که ما زنده ولى زنده به گوریم
از بدو تولد همه از اهل قبوریم

انگار که دنیا ز ازل خانه ى ما نیست
یک کوچه ى تنگ است که در حال عبوریم

یک عده که راضى به رضاى خودمانیم
یک عده دگر دیو صفت درپى حوریم

یک جمع به دنبال رسیدن به حقیقت
نزدیک به آنیم وخود آنیم و چه دوریم

خوشه چین

پرسید عزیزی که علی اهل کجایی؟

گفتم به ولایات علی از همدانم


نه زان همدانم که ندانند علی را

بل زان همدانم که علی را همه دانند

(سید علی همدانی/از عرفای قرن هشتم)

خوشه چین