کشکولک من

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

یک نکته از هزاران: نکته نکته هایی از این طرف و آن طرف

کشکولک من

هر اولی را پایانی است
مهم این است که چگونه آغازت را به پایان برسانی
اگر با هوالاول و الاخر ،در ظاهر و باطنت همراه باشی
امید عاقبت به خیری در تو میباشد
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
بحق محمد و آله الطاهرین

این یک کُشَیکَل میباشد (یعنی مُصغَّر کشکول یا تو بگو همان کشکولک)
یکی از سنت های علمای گذشته ما نوشتن کشکول بوده است
که شاید معروفترین آن ها کشکول جناب شیخ بهایی علیه الرحمه است
در کشکول بیشتر سخنان و نکات زیبایی که از این طرف و آن طرف به دست می آمده نوشته می شده است
و کمتر در آن ها نوشته های خود صاحب کشکول وجود دارد
در این کشکولک هم سعی بر آن است که نوشته های بنده حتی الامکان وجود نداشته باشد
و نوشته های خود را در وبلاگی دیگر بارگذاری خواهم کرد

۵۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

این شعر«ها علی بشر کیف بشر»  واقعاً شعر عجیب ، زیبا و دلنشین و پر معنایی است. این شعر مال ملامهر علی تبریزی متخلص به فدوی است. اهل تبریز بوده و خیلی طبعش لطیف است و اشعار زیادی هم دارد؛ مخصوصاً این شعر که در تاریخ مدیحه سرایی آقا امیرالمومنین(علیه السلام) ماندگار شده است:

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی وظهر

هو و المبدأ شمس و ضیاء

هو و الواجب شمس و قمر

اذن الله و عین الباری

یا له صاحب سمع و بصر

عله الکون و لولاه لما

کان للعالم عین و أثر

فلک فی فلک فیه نجوم

صدف فی صدف فیه درر

جنس الأجناس علی وبنوه

نوع الأنواع إلی حادی عشر

خوشه چین

منزلگه آن یار اگر خانه من بود

فردوس برین گوشه کاشانه من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر

آن گنج مرادی که به ویرانه من بود

هر گوشه چشمی که نمود آن شه خوبان

تیری به دل خسته دیوانه من بود

گرسوخت مرا جلوه دیدار عجب نیست

کان شمع مراد دل دیوانه من بود

هر ناحیه شد جلوه گر از حسن نگاری

از پرتو آن دلبر جانانه من بود

گر هوش مرا برد لبش روح و روان داد

کان آب حیات و می و میخانه من بود

برد آن خم ابرو، ز کنشتم سوی محراب 

در بی خبری دید که بتخانه من بود

لطف ازلی گفت که ای فانی محروم 

آزادیت از پند حکیمانه من بود


خوشه چین

در کفت دارم دلی خوارش بکن، زارش بکن

تا توانی روز و شب پیوسته آزارش بکن، زارش بکن

بر شکنج جلوه گیسو به زنجیرش ببند

در هوای نرگس جادو گرفتارش بکن

گر نمی‌باشد سزای بندگی بهر فروش

در کف برده‌فروشان سوی بازارش بکن

وعده وصلش بده اما بکن با او خلاف

هرچه می‌دانی دروغ و عشوه در کارش بکن

بنده‌ای بخشیدمت، گر ناپسند آید ترا

یا بزن یا بند کن، یا بر سر دارش بکن

چون ستمکش بندگان نزد ستمگر خواجه‌گان

خسته و بشکسته و بی قدر و مقدارش بکن

شاعر:

عالم ربانی میرزا حبیب خراسانی
خوشه چین

می خواستم یک شعر درباره امام رضا علیه السلام بذارم

ولی به نظرم رسید شاید بد نباشه اشعار امام رضایی این وبلاگ را یک جا به هم دوستداران آن حضرت تقدیم کنم

مرا ضمانت کن   (شعر از بنده هست البته اگه بشه بهش گفت شعر )

دلت در کجا خوش است؟

... دوایش لقای توست  (شعر از یکی از رفقای بنده و کمی تصحیح از جانب بنده)

ای دل نگفتمت نرو...

بالم شکسته بود

بهانه ای که ندارم...

گریه ای کرده ام امشب...

جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد


خوشه چین

طفل طبعان را تماشا عمر ضایع کردن است

چشم عبرت بین اگر باشد، تماشا هم خوش است

صائب تبریزی اصفهانی


**********

پ.ن:

1) از واضحات است که : روی این سخن با کسانی است که خود طفل طبع نباشند

2) چه بسیار وبلاگ هایی که ما وقت خود را صرف نگاه کردن به آن ها می کنیم در حالیکه مطالب آنها متناسب با طبع کودکانه می باشد


مطلب مرتبط:

به کارهای (غیر)مهم مشغول نشوید!!!


خوشه چین

این کار، کار کیست؟ چه بد می زند به در


باور نکردنیست، لگد می زند به در...


خوشه چین

یا صاحب الزمان

روزگاری است دل از هجر تو ویرانه شده

نه که تو رفته ای ، این دل سوی بیگانه شده

بس دویدم پی اغیار دل من کج شد

منحرف گشت و بسی دور ز جانانه شده

تا کی این دل بنشسته ست به دور از عشقت

شود آیا که ببینم سوی میخانه شده؟



---------

پ.ن: (البته اگه بشه اسمش را شعر گذاشت)

خوشه چین

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

حریف خانه و گرمابه و گلستان باش

شکنج زلف پریشان به دست باد مده

مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش

گرت هواست که با خضر همنشین باشی

نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش

زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست

بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش

طریق خدمت و آیین بندگی کردن

خدای را که رها کن به ما و سلطان باش

دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار

وز آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش

تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو

خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظربازیست

به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن

تو را که گفت که در روی خوب حیران باش

خوشه چین