السلام علیک ایها الامام الرئوف
فرق مسائل مادی با مسائل معنوی در ملموس بودن و نبودنشان است.
مسائل معنوی از سنخ عالم غیب هستند و لذا اکثر انسانها از آنها غافلند.
درد جسمی به راحتی فهمیده میشود ولی امراض و دردهای روحی و معنوی برای اکثر ما انسانها ناپیدا هستند.
احتیاج ما به اهلبیت علیهمالسلام مثل احتیاج ما به نفس کشیدن است . یعنی حیات ما وابسته به ارتباط با آنهاست هرچند چون از سنخ غیب می باشد برای ما ملموس نیست بخاطر همین هم گاهی احساس بینیازی میکنیم و حتی ممکن است این احتیاج را انکار کنیم ولی این انکار مثل این است که کسی نخواهد نفس بکشد.
احتیاج ما به هوا و آب و غذا و .... همه تا لحظه مرگ است ولی احتیاج ما به اهلبیت علیهمالسلام احتیاجی ابدی است که تازه از لحظه مرگ برای عموم مردم آشکار میشود :
فَبَصَرُکَ الیَومَ حدیدٌ
هر لحظه باید احتیاح خود را به اهلبیت علیهمالسلام احساس کنیم و آنرا باور کنیم
فتأمل جیداً فیما قلت لک ففیه باب من المعارف الولائیة
بازهم دلم و علقه به امام رضا علیه السلام
که ایران اسلامی با تمام وسعتش صحن پر از نور حرمش می باشد
این بار هم پاره نوشته ای دیگر
البته همراه با دو تذکر:
1- این کلمات از عنایات آن سلطان عالم به حقیرترین بندگان خویش است
2- معترفم به این که این کلمات معراست به جای شعر به تعبیر آن روح خدایی که مست از خم می ولایت علوی و رضوی بود :
گریه ای کرده ام امشب...
و شدم راهی آن شهر عزیز
و چه شهری است که می آید از آن
بوی آن دلبر و دلدار
همان دلبر و دلدار که شدم مست و خرابش
شده ام محو جمالش
چه جمالی!
که ببردست دل از یوسف کنعان
و نبرید به جای ترنجش ید خود را
بلکه بریده عوض دست ترنج دل خود را
و در حیرت است از آن حسن و کمال و شرف و هیبت و ...
و در پیش جمالش فرو رفته به خجلت ز جمالش
و گوید به ضمیرش :
که هزار یوسف کنعان همه از بهر رضا خادم و دربان
و در حرم یوسف زهرا بباید که کنند خاک کف صحن و سرایش کحل بصرها
...
گریه ای کرده ام امشب
و شدم راهی مشهد...