در کفت دارم دلی خوارش بکن، زارش بکن
تا توانی روز و شب پیوسته آزارش بکن، زارش بکن
بر شکنج جلوه گیسو به زنجیرش ببند
در هوای نرگس جادو گرفتارش بکن
گر نمیباشد سزای بندگی بهر فروش
در کف بردهفروشان سوی بازارش بکن
وعده وصلش بده اما بکن با او خلاف
هرچه میدانی دروغ و عشوه در کارش بکن
بندهای بخشیدمت، گر ناپسند آید ترا
یا بزن یا بند کن، یا بر سر دارش بکن
چون ستمکش بندگان نزد ستمگر خواجهگان
خسته و بشکسته و بی قدر و مقدارش بکن
شاعر:
عالم ربانی میرزا حبیب خراسانی